دیشب برای اولین بار توی این دو سال و نیم توی تخت خودت خوابیدی البته از این مسئله اصلاً نمیشه به سادگی گذشت که من و بابا حمید جون دادیم تا شما خوابیدی البته اون هم باز توی بغل خودم و بعدش بغلت کردم و گذاشتم توی تختت نانازی مامان خیلی جیگیر خوابیدی آدم دلش می خواست یک گاز گنده از اون لپهات بگیره عشق مامان ندا . تا ساعت 2 بیدار بودی و من و بابا حمید هر دو خیلی خیلی خسته بودیم من که از صبح جابجایی وسایل برای زمستان را داشتم بابا حمید هم که طفلکی از صبح سر کار بود و شب هر دو هلاک بودیم . صبح که مامان اشرف آمد شما را ببره پایین (آخه مدتی است برای اینکه بیدار نشی و مرا نبینی و گریه کنی صبحها به پایین منتقل می شوی) شوکه شد دید شما توی تختتون خوابید...